حسودامون....

ساخت وبلاگ
خوب در و دیوار شهر را ببین عزیز منپر شده از اعلامیه های کسانی که فکر میکردند حداقل چهل سال دیگر به خوبی و خوشی زندگی خواهند کرد!قرار گذاشته بودند که بعد از ویروس لعنتی همدیگر را یک دل سیر ببینند و حسابی بغل کنند اما...اما حالا هر کدامشان زیر خروارها خاک آرام خوابیده اند!چرا باورمان نمیشود این روزها امکان دارد نفر بعدی که پشت سرش میگویند یادش بخیر خود ما باشیم؟چرا توی کتمان نمیرود که از ما فقط یه سنگ میماند؟تا زمان هست تمام کنید این دور بودن های بچگانه رااگر راه دارد به خاطر عشق به حرمت دوستت دارم ها...کمی بیشتر فکر کنید.اطرافتان را نگاه کنید.خوب نگاه کنید...دارد واقعا دیر میشود...سلام رفقای دوست داشتنی.امیدوارم با خوندن متن بالا یکم به خودتون اومده باشین که دارین چیکار میکنین.داره سنامون طی میشه دیگه...هر لحظه امکان داره بگن پاشو دیگه وقتت رسیده.راستی اصلا یه سوال:واقعا اگه الان بگن وقتتون رسیده راضی هستین از این زندگی که کردین؟یا همش در حال جنگ برای رسیدن به چیزهایی در آینده هستین که شاید در لحظه رسیدن بهش دیگه وقتی براتون نمونده باشه...من توی این چند ماه زیاد دیدم با چشمم که کسایی رفتن از بینمون که یه درصد هم احتمالشو نمیدادم.و دنیا اونقده کوچیک هستش که فکرشم نمیشه کرد.خیلیامون دلامون مرده هستش.خیلی کارارو نمیکنیم چون نمیدونیم درسته یا غلط.جرات نداریم دل بدیم به کسی...بعضیامون الان توی رابطه هستیم و نمیدونیم داریم چیکار میکنیم.به خاطر آیندش همه زمان حالمون رو میرینیم توش.درصورتی که اتفاقی که بخواد بیفته میفته.هر کارم که بکنین چیزی که بخواد اتفاق بیفته میفته.پس فکر نکنین بهش و لذت ببرین از رابطتون.قدر همو بدونین باور کنین هرچقدم که طرفتون آدم بی وفایی باشه یه روز که دیگ حسودامون.......ادامه مطلب
ما را در سایت حسودامون.... دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : a28love23m بازدید : 50 تاريخ : شنبه 8 بهمن 1401 ساعت: 15:55

دوباره تصمیم بر این شدش بهم نزنیم.اینجا لازمه بهتون بگم ک من اینجور که فکر کنین چنان عاشق کور وکری باشم نبودم.وقتب تصمیم به تلاش برای هم میگرفتیم جفتمون محکم بودیم.من این مدت آخر رو خلاضه گفتم وگرنه یه ثانیه یادم نمیره کارایی که محبوبه کرد رو.تلاشایی که کرد رو.روزایی که دل خوش کرده بودیم به اینکه آزمایش خونم با نامزدم نخوره محبوب با جون و دل محکم وایساده بود و خیلی به همون یه چیز ک اصا شاید احتمالش صفر بود دل بسته بود.هیچموقع تلاشای محبوب رو نمیتونم من فراموش کنم.شاید ناخوداگاه داستان رو یجوری تعریف کردم که فکرتون در مورد محبوب زیاد خوب نباشه ولی لازمه بگم که من آدمی نبودم که دختر ندید باشم که مثلا ینفر ک یه چشمک بهم بزنه دیگ فکرکنم خوبی عالم رو در حق من کرده.محبوب در واقع اونقدر خوب بود ک من هنوزم که هنوزه با این اتفاقا ازش خوب میگم و واقعا هم همینطور بوده.خلاصه دوباره تصمیم گرفتیم با جون و دل برای هم تلاش کنیم.نامزدی من به طور کامل بهم خوردش و من نظر قطعیمو کفتم که دیگ پای نامزدی نیستم و خودم تنهایی همه چیو بهم زدم.اومدن و رفتن ولی من تصمیمم زو گزفته بودم و میخواستم با محبوب ازدواج کنم حتی با اون همه شرایط سخت.روزها رد شدن.من خیلی گرم بودم و خوشحال بودم.با امید و شوق کار میکردم.ولی محبوب با دیدن تلاشای من عقب نشسته بود.هرچقد من قدم برمیداشتم به سمت محبوب از اونور محبوب هم عقب تر میرفت.روزهایی بود محبوب برای ده دیقه دیدن من یساعت راه رو میومد توی بدترین هوا.ولی الان جوری بود ک من مشهد بودم و بحثمون شدش و محبوب حاضر نشد بیاد پیش من.و منم از ترمینال دیگ رفتم.داخل مشهد هم نرفتم.هیچموقع اون روز نمتونم فراموش کنم.اونقدر غرورش رو بزرگ کرد برای خودش ک حاضر نشد بیاد و وقتی حاضر شدش حسودامون.......ادامه مطلب
ما را در سایت حسودامون.... دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : a28love23m بازدید : 91 تاريخ : جمعه 10 تير 1401 ساعت: 18:21

بعد اون روز یبار دیگ دایی نوه خالم اومد خونه من و با من حرف زد و من بازم گفتم نه.یشب دیگه خالم زنگ زد و گفت علیرضا بیا اینا هانواده مظلومی هستن و خودشون روشون نمیشه چیزی بگن و بهترین نوه من هستش و تو هم مثل پسر خودمی و خوب دوتاتون رو من میخوام ک میگم بیا و منم گفتم باشه خاله نظرمو به مادرم اینا میگم.خالم مگفت روی منو علیرضا زمین ننداز و بیا. محبوب هم همش میگفت علیرضا بیا دیگ.یه شب با دعوا اینا با مادرم گفتم دیگ حداقل بیاین ببینین من کجارو میگم.دیگ اونروز مادرم شماره محبوب رو گرفت و گفت باشه زنگ میزنیم.من اومدم خونه خودم و داشتم با محبوب چت میکردم.و هیچی هم بهش نگفتم.گفتم بزار یهویی سورپرایز بشه.وسط چت محبوب یهو آف شدش و فهمیدم ک زنگ زده مادرم و بعد چند ثانیه اومد و گفت مادرت زنگ زده علیرضا و بعدش میام. اومد و گفتم خب چخبر کو تعریف کن ببینم چیشدش...گفت تو خبر داشتی گفتم اره.محبوب مگفت وای علیرضا میخوام از خوشحالی بال در بیارم اصلا باورم نمیشه.گفت مادرت زنگ زد و گفت مخام با مادرت حرف بزنم و منم گفتم میگم بهتون زنگ بزنن.بعدش دیگ مادرمو گفتم که مادر علیرضا هستش و مخاد حرف بزنه اینا.دیگ مگفت مادرت گفته ک علیرضا اینجارو گفته و ما هیچ شناختی نداریم و فقط بخاطر اصرار علیرضا میخوایم بیایم یکم بیشتر باهاتون آشنا بشیم و چون کرونا اینا هستش دیگه توی خونتون مزاحم نمیشیم و قرار بزاریم توی حرم.بعد مادر محبوب هم گفته بود ک تشریف بیارین خونه مشکلی نداره برا کرونا اینا.بعدش مادرم دیگه گفته ک الان وقت ازدواجعلیرضا نیستش و ما فقط میخوایم بیایم آشنا بشیم و علیرضا هنوز درسش تموم نشده و سربازی هم نرفته.بعد مادر محبوب هم گفته بود ک‌ما هم یه دختر توی عقد داریم و محبوب هم‌هنوز دو سال دیگه دا حسودامون.......ادامه مطلب
ما را در سایت حسودامون.... دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : a28love23m بازدید : 90 تاريخ : جمعه 10 تير 1401 ساعت: 18:21

سلامولش کن حال احوال رو.فقط میخوام بهت بگم خیلی دلم برات تنگ شده.خیلی زیاد دلم برات تنگ شده.مرورگر شما از پخش کننده پشتیبانی نمیکندببخشید که اینجوری شروع شدش خیلی وقته منتظر این لحظه بودم نتونستم صبر کنم برا اینکه بعد حال احوال بهت بگم که دلم خیلی زیاد برات تنگ شده.امیدوارم حالت خوب باشه.نماز روزه هات و عزاداری هات قبول باشه.امیدوارم لبت خندون باشه هر جا که هستی.دلم خیلی زیاد برات تنگ شده بود اومدم یکم باهات حرف بزنم.دیشب شب سرنوشت یسال دیگه بودش.خیلی وقته تغییرات بزرگی کردم.خودمو جمع و جور کردم و به زندگی عادی برگشتم.رنگ و رویی خدایی گرفتم خداروشکر.تقریبا همون علیرضایی شدم که قبلی تو بیای تو زندگیم بودم.با این تفاوت که الان دیدم خیلی بازتر شده نسبت به زندگی و خدا.از سرنوشتی که پارسال مثل دیشب برام نوشتن خیلی ضربه ها خوردم.خیلی اتفاقات بدی افتاد امسال.خیلی بد محبوبه خیلی بد.زندگیم از این رو به اونرو شدش.اصلا فکر نمیکردم همچین روزی برسه.یروز خیلی چیزای ارزشمند مثل تو داشتم و قدر ندونستم و در آرزوی خیلی چیزا دیگه مثل پول مثل رضایت خانواده برای ازدواج.خدا بهم پول داد رضایت خانواده رو داد ولی خیلی چیزای ارزشمند رو ازم گرفت که اصلا دیگه این پول برام ارزشی نداره.فقط میدونم خیلی بد نوشته شده بود برام.بازم خداروشکر.پارسال هیچ موقع فکر نمیکردم بنویسن برام که محبوبه رو از دست میدی و روزی میرسه که نمیتونی بهش بگی چقد دلم برات تنگ شده.ماه هاست که رفتی و نیستی وقرارم نیست برگردی.اما من هنوزم دوستت دارم.ماه هاست که ینفر دیگه رو دوست داری ولی من هم چنان دلم برات پر میکشه.ماه هاست که...هعیی محبوب بگذریم.ماه ها رد شدن از رفتنت.حتی یبار به فکرم نیومد که بهت زنگ بزنم یا پیامی بدم.حتی با شماره و حسودامون.......ادامه مطلب
ما را در سایت حسودامون.... دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : a28love23m بازدید : 69 تاريخ : جمعه 10 تير 1401 ساعت: 18:21

اتمام رابطه سلام دوستانامروز از بدترین موضوع توی عمرم میخوام حرف بزنممتاسفانه من باعث شدم رابطمون تموم بشه  ابتدا باعث شدم محبوبه خانوم از من دل بکنه و روز به روز نسبت به من سرد بشه تا حدی که یبار کاملا جدا شدیم حسودامون.......ادامه مطلب
ما را در سایت حسودامون.... دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : a28love23m بازدید : 107 تاريخ : شنبه 3 اسفند 1398 ساعت: 17:06

روز مشاور و روان شناس روز داریم چه روزی ...روز روان شناس بزرگ قلبم یادمه سال پیش این موقع چقد زحمتا که نکشیدی چقد دوری از من رو تحمل کردی و چه قدر زیاد استرس تحمل کردی تا نفسی راحت بکشیو اکنون که تو در حال پیشرفتی و در حا حسودامون.......ادامه مطلب
ما را در سایت حسودامون.... دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : a28love23m بازدید : 104 تاريخ : شنبه 3 اسفند 1398 ساعت: 17:06

  سلام سلام دوستای گل خودم امیدوارم از ته ته دل عاشق و شاد و لبتون خندون باشه توی روزای عید بودیم که یروز با مادرم تنها شدم توی خونه.داشتم سالاد درست میکردم واسه ناهار.کم کم بحث رو بردم جلو و یهویی گف حسودامون.......ادامه مطلب
ما را در سایت حسودامون.... دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : a28love23m بازدید : 81 تاريخ : چهارشنبه 19 دی 1397 ساعت: 16:26

 

 

یه وقتاییم لازمه آدم ست کنه دیگه

بالاخره مام یاد داریم از این کارا

 

       ترمینال امام رضا مشهد تازه رسیدم مشهد از دانشگاه

حسودامون.......
ما را در سایت حسودامون.... دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : a28love23m بازدید : 128 تاريخ : چهارشنبه 19 دی 1397 ساعت: 16:26

این نوشته کاملا توسط خانوم نوشته شده   سلام اقا نوبتیم ک باشه نوبت تولد عاخاس .تولد تولد تولد ....    خب اول ازهمه اینجا تولدت رو عشق گرامیم بهت از ته قلبم با تموم وجود تبریک میگم خیلی دوست دارم ❤ حسودامون.......ادامه مطلب
ما را در سایت حسودامون.... دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : a28love23m بازدید : 101 تاريخ : چهارشنبه 19 دی 1397 ساعت: 16:26

  تولدت مبارک خانومم       هر چقدر فکر کردم کادویی در خور و شان تو پیدا نکردم دیدن عکس هایت مشکل گشا شد  و فهمیدم که باید دلم را به تو هدیه دهم برایت بهترین سال عمرت را آرزو میکنم عشقم. حسودامون.......ادامه مطلب
ما را در سایت حسودامون.... دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : a28love23m بازدید : 125 تاريخ : چهارشنبه 19 دی 1397 ساعت: 16:26